خرید کتاب چراغ ها را من خاموش می کنم
جستجوی کتاب چراغ ها را من خاموش می کنم در گودریدز
نه اینکه از عمد بگردم دنبال اینکه این شخصیت شبیه کیست تا تصویر او را دنبال شخصیت راه بیاندازم... این فرآیندی کاملا غیرارادی است... کاملا ناخواسته اما کاملا مورد استقبال من!... شخصیتها اینگونه صورت (نه تصویر) زنده ای در ذهن من پیدا میکنند و تا آخر داستان، خاکستریِ موجهی را به دست میدهند
فکر میکنم این اتفاقی است که برای خیلیها میافتد... هرچه رمان در تار و پود خواننده بیشتر نفوذ کند، این قرینه سازی و تلاش ناخواسته برای زیستن (یا به تعبیر من درآوردی که این روزها بیشتر میپسندم: همزیستی) درجهان رمان بیشتر میشود
برای اینکه بگویم «چراغها را من خاموش میکنم» را یک شاهکار میدانم نیازی نیست چندین و چند دلیل ردیف کنم... و این بی شک یکی از مزایای اثر است
کلاریس، راوی داستان پیرزاد، یک زن معمولی است، یک همسر و مادر معمولی... آنقدر معمولی که در سی و هشت سالگی از خود میپرسد «چه کاری را فقط برای خودم کرده ام؟»... آنقدر معمولی که آینده اش را در پیرزنی میبیند که آخرین نفری است که فکرمیکند شبیه او باشد (خانم سیمونیان، پیرزن بداخلاقی که هیچ کس از او خوشش نمی آید)... آنقدر معمولی که حرف تلخ و تاریک پدرش را با همدلی برای خودش تکرار میکند که «نه با کسی بحث کن نه ازکسی انتقاد کن. آدمها عقیده ات را که میپرسند نظرت را نمیخواهند. میخواهند با عقیده خودشان موافقت کنی. بحث کردن با آدمها بیفایده است»... و آنقدر معمولی که وقتی با گارنیک درباره مسئله های مهم زنها و مردها از همسرش گله میکند و با جواب طنز گارنیک روبرو میشود میداند که حرف او جوابی دارد اما چیزی به فکرش نمیرسد*
بنظر میرسد پیرزاد توان نوشتن رمان فلسفی ندارد و کاملا معلوم است که آگاهانه از ورود مستقیم به این بخشها اجتناب کرده، اما این نه تنها از عمق اثر او هیچ کم نکرده، بلکه آن را خالصتر و بهتر هم کرده است
شاید مهمترین مسئله داستان، نسبت همسر و مادر بودن یک زن با «خود بودن» اوست (یا اگر ترجیح میدهید بخوانید نگرانی اصیل نبودن یا با-خود-بیگانه-بودن) ... مولف این شکاف را با یکی از بزرگترین تابوهای ما به رخمان میکشد: با علاقمند شدن یک زن متاهل به یک مرد بیوه... علاقه ای که حتی راوی هم از بیان آن ابا دارد
این تابوشکنی تلاشی است برای آشنایی زدایی و روبرو کردن خواننده با عمق فاجعه: با عمق معنای آسیب پذیری یک زن هنگامی که به روزمرگی میافتد و از این روزمرگی خود آگاه میشود
جالبترین بخشهای فرمی در روایت داستان، درگیری دو طرف ذهن راوی و درهم-آمیختگی خاطرات گذشته با جریان روزمره در بخشهایی از داسان است که خواننده را به قهرمان نزدیکتر میکند
اول میخواستم داستان را به همه دخترهای متاهل یا در شرف تاهل پیشنهاد کنم... اما بعید میدانم خودم جزو این دسته باشم!... رمان را به همه کسانی که مادر، همسر و خودشان برایشان مهم است پیشنهاد میکنم
* اگر داستان را میخوانید، این بخش (بخش 43) را با فصل 11 (شاید هم 15) سووشون مقایسه کنید تا توان دانشور را در این مسئله، یعنی مقایسه مسائل کم دامنه و خانوادگی زنانه را با مسائل دوربرد و جهانی مردانه ببینید
مشاهده لینک اصلی
کتاب تقدیم شده به ساشا وشروین .نویسنده در اول کتاب متذکر شده که داستانش واقعی نیست .ادمها واتفاق ها کاملا تخیلی اند .هرچند زمان داستان کم وبیش مشخص است اما برخی از مکان ها دستکاری شده اند .کتاب با داستان زندگی یک خانواده در یکی از خانه های سازمانی شرکت نفت در عصر یک روز آغاز میشودخانواده های این داستان همه از اقلیت مسیحی ایران هستند ولی فرقی با یک خانواده ایرانی مسلمان ندارند .داستان در حدود دهه 50در شهر ابادان اتفاق میافتد .مادر خانواده راوی داستان است وچقدر هم شیرین قصه میگوید .شخصیت ها همه جاندار وقابل تصوروخوب پرداخته شده اند .خاله آلیس ونامزدهلندیش //مادربزرگ با وسواسش //خانواده سوفی با ان همه راحت بودنشان واز همه بهتر کلاریس وارتوش پدر ومادر قصه //دوقلو ها با شیرین زبانی هاشان وآرمن با غرور جوانیش ..قصه جریان یک چند وقت از زندگی است .در بعضی اوقات داستان شاید یک اتفاق جالبی بیفتد مثل ازدواج خاله الیس وان مرد هلندی وگاهی اتفاقی ترسناک مثل حمله ملخ ها ..خستگی کلاریس خستگی همه مادرهاست ومهربانیش مهربانی یک زن ودرد دل شنیدنش .او یک زن افریده شده برای مادر بودن //گل کاشتن //شعر خواندن//قصه گفتن //وبعضی وقتها خسته شدن وغر زدن.نگرانی های او نگرانی همه زنان دنیاست .نگرانی برای همسر وفرزندان ومادرش ..همه قصه شیرین وجذاب وواقعی به نظر میاید ..کتاب خیلی عالی بود
مشاهده لینک اصلی